٢٢ آبان یعنی جمعه دیگه یه عروسی داشتیم (پسر عمه شوشو ) که به علت فوت یکی از جوونهای گل فامیل به هم خورد. یه فامیل عذا دار شدن و از همه بیشتر نامزدش. خود من که اینقدر گریه کردم چشمام باز نمیشدن. اینجا نمی خوام بیشتر ازش بنویسم فقط بگم خیلی خیلی دردناک بود.
برای همین عروسیه مدتی بود دائم دنبال لباس شب میگشتم از میرداماد گرفته گشتم تا شانزلیزه. لباسها یا خیلی خیلی قیمت بالا بودن ( سیصد چهارصد به بالا) در حالی که اصلا این قیمت نمی ارزیدن یا خیلی بد مدل و زشت بودن. خلاصه کلا داشتم نا امید میشدم که یه روز با شوشو رفتیم خ مفتح ( بالای هفت تیر) که سه تا مغازه بود لباسهاش تقریبا شیک تر و بهتر از بقیه بود و بالاخره یه ماکسی گرفتم. لباسم خیلی تو تن قشنگه و از همه مهم تر خیلی بهم میاد رنگش هم صورتیه پررنگ مایل به سرخابیه و خیلی هم سادست.اما خوب فعلا باید تو کمد بمونه تا وقتش بشه
اما خیلی جالب بود یه لباسو که من شانزلیزه دیده بودم میرداماد هم میشد پیدا کرد فقط با این تفاوت که حداقل 20 تومنی گرون تر بود خلاصه لباس شب خریدن هم شده دردسر یا باید پول خیلی زیادی بدی یا یه چیز خیلی معمولی و تکراری بپوشی که شاید تن 10 نفر دیگه هم ببینی.
از الان که میدونم 4 تا عروسی داریم که همش احتمالا همون از عید به بعد میوفته. دو تاش عروسی برادر شوشوها و دو تا هم فامیل نزدیک و از الان باید دنبال لباس باشم بالاخره حنا بندون و پاتختی هم دارن دیگه. موهام هم شاید همون بعد عید یه کاریش بکنم الان فعلا در حال استراحتن.
یکتا هم تازگیها ترسو شده اصلا دوست نداره تنها بخوابه نمی دونم چه کار کنم چند شبه میاریمش تو حال میخوابونیمش اونجا رو بیشتر از اتاقش دوست داره اما گاهی هم گیر میده بیاد پیش ما بخوابه راستی الان 2 هفتست میره مثلا کلاس ژیمیناستیک
البته هفته ای یه روز اما زیاد به حرف مربیشون گوش نمیده . مدیر کلاسش گفت معلومه تو خونه حرف حرفه خودشه اینم از نتایج تک نوه و تک بچه و زندگی با پدر بزرگ مادر بزرگه دیگه
از اونجایی که تولد یکتا نزدیکه دو سه تا عکس از تولد پارسالش میزارم
اولین عکس یکتا و بابا
من و یکتا
