جمعه هفته قبل جشن تولد یکتا بود و 20 نفر مهمون داشتیم. یکتا امسال بیشتر از دو سال قبل معنی تولد و جشن میفهمید اما با این وجود زیاد تو عکس انداختن همکاری نکرد . کادو هم که از مامان بابای خودم یه دستبند طلا گرفت از اون یکی مامانی و باباییش یه دوچرخه که الان کمی بزرگشه و فکرکنم تا 9 سالگی بتونه ازش استفاده کنه از یه دونه عمش هم یه بلوز بنتون و مبلغی پول. از عمو کوچیکه یه پالتوی خیلی ناز و گوگولی از بقیه هم پول که رفت در جیب مبارک تو خونه کیک و میوه رو خوردیم و کمی زدیم رقصیدیم و برای شام هم رفتیم بیرون در کل خوب برگزار شد . دو تا جاری جدیدام هم که تا حالا خونمون نیومده بودن هم اومدن و در کل با یه تیر هزار تا نشون زدم
یکتا دوست نداره بره کلاسش رو و من واقعا ناراحتم از این موضوع. فکر میکردم خیلی خوشش بیاد اما اشتباه کردم خیلی به خونه وابسته شده و انگار مربی هاش هم زیاد همکاری لازم رو نمیکنن .
حالا از خودم بگم که در راستای کم خوری و ورزش تونستم 4 کیلو کم کنم اما انگار دیگه کمتر نمیشم و بدنم داره مقاومت نشون میده. اما همین که باز رو دور ورزش افتادم خودش خیلیه تا اونجایی هم که بشه تنقلاتو کم کردم اما حذف نمیشنیعنی ارادشو ندارم الان 61 هستم
و در آخر اینکه این وبلاگ فقط مختص یکتا نیست و در واقع یه وبلاگ مخلوطه که توش از همه چیز نوشته میشه