وای خدا با کلی خجالت این مادر تنبل بالاخره پیداش شد. باورم نمیشه 9 ماه ننوشتم و آپ نکردم. چی کار کنم تنبلیه دیگه. کلا از اولش هم زیاد با نوشتن حال نمی کردم مخصوصا اینکه بدونم خیلی ها هم نوشته هامو میخونن و اینکه در مورد طرز نوشتنم چه فکری میکنن خیلی برام مهمه. بگذریمممممممممم. خدا میدونه از خواننده های وبلاگم کسی باقی مونده یا نهآخه راستش تو این مدت منم زیاد به کسی سر نزدم و اگرم زدم خاموش بودم.
عید که عروسی داشتیم اونم عروسی برادر شوهری جان. به سلامتی رفتن سر خونه زندگیشون و البته اومدن در همین ساختمون در جوار ما که البته حالا ما داریم میریم از اینجا. آخه ما و خانواده همسریم در یک ساختمان میباشیم و تا حالا در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردیم و این وسط یکتا خانوم هم حسابی اونوری شده و دائم پایینه. حالا از این به بعد که جدا بشیم خدا به دادمون برسه.
دیگه اینکه یکتا یه مدت کلاس ورزش میرفت خوب بود اما دختری ما زیاد عادت نکرد و خوشش نیومد که میزارم به حساب زیادی مقرراتی بودن کلاسش.در نتیجه دیگه نرفت و فعلا در خانه به سر میبرد تا انشاالله به محض جا به جا شدن اسمشو یه مهد خوب بنویسم تا دیگه کم کم بره تو اجتماع و بعدش هم پیش دبستانیو این حرفا.
بعد از اتمام سه سالو نیمگی یکتا یه دفعه خیلی تغییر کرد . خیلی شیطون تر جیگر تر شیرین زبون تر تخس ترکنجکاو تر باهوش تر و کلی تر دیگه.......... و از همه بیشتر لجباز تر. آه آه... لج میکنه بیا و ببین. کم میاریم حسابی اما میگذره
اینا رو داشته باشید تا با عکسهای جدیدش به زودی برمیگردم.